بدیار عشق تو مانده ام زکسی ندیده عنایتی
بغریبیم نظری فکن که تو پادشاه ولایتی
گنهی بود مگر ای صنم که ز سر عشق تودم زنم
فهجر تنی و قتلتنی و اخذتنی بجنایتی
شده راه طاقت و صبر طی بکشم فراق تو تا بکی
همه بند بند مرا چونی بود از غم تو حکایتی
عجزالعقول لدر که هلک النفوس لوهمه
بکمال تو که برد رهی نبود بجز تو نهایتی
چو صبا برت گذر آورد ز بلا کشان خبر آورد
رخ زرد و چشم ترآورد چه شود کنی تو عنایتی
قدمی نهی تو به بسترم سحری ز فیص خود از کرم
بهوای قرب تو بر پرم به دو بال دهم بجناحتی
برهانیم چو از این مکان بکشانیم سوی لامکان
گذرم ز جان و جهانیان که تو جان و جانده خلقتی
پادشه عشق ندا میکند
در رهِ معشوق صدا میکند
در صفت طلعت انوار او
خامه توصیف حیا میکند
هر که ز اسرار وی آگه شود
لاجرمش جان بفدا میکند
شمس که در روز ضیأ رخش
دهر پر ازنورُ جلا میکند
سوی غمش رقص کنان میرود
هر که تمنّای لقا میکند
دیدن رویش فقرأ را تمام
غرفه دریائی فنا میکند
این نه منم مادح رویش ورا
جمله ذرّات ثنا میکند
در ره عشقت ای صنم شیفت? بلا منم
چند مغایرت کنی با غمت آشنا منم
پرده بروی بسته ئی زلف بهم شکسته ئی
از همه خلق رسته ئی از همگان جُدا منم
نور توئی تتق توئی ماه تُوئی افق توئی
خوان مرا فُنُق توئی شاخ? هندوا منم
شِیر توئی شکر توئی شاخه توئی ثمر توئی
شمس توئی قمر توئی ذرّه منم هبا منم
نخل توئی رطب توئی لعبت نوش لب توئی
خواج? با ادب توئی بند? بی حیا منم
کعبه توئی صنم توئی دَیر توئی حرم توئی
دلبر محترم توئی عاشق بی نوا منم
من زیم تو نیم هم نی زکم و زبیش هم
چون بتو متصل شدم بی حد و انتها منم
شاهد شوخ دلبرا گفت بسوی من بیا
رسته ز کِبر و از ریا مظهر کبریا منم
خال بکنج لب یکی طرّ? مشک فام دو
وا? به حال مُرغ دل دانه یکی و دام دو
محتسب است و شیخ و من صُحبت عشق در میان
از چه کنم مجابشان پخته یکی و خام دو
از رخ و زلف ای صنم روز من است همچو شب
وای بروزگار من روز یکی و شام دو
ساقی ماهروی من از چه نشسته غافلی
باده بیار می بده نقد یکی و دام دو
مست دو چشم دلرُبا همچو قرابه پُر ز می
در کف ترک مست بین باده یکی و جام دو
کُشته تیغ ابرویت گشته هزار همچو من
بسته چشم جادویت میم یکی ولام دو
وعده وصل میدهی لیک وفا نمی کُنی
من بجهان ندیده ام مرد یکی و کام دو
گاه بخوان سگِ درت گاه کمینه چاکرت
فرق نمی کند مرا بنده یکی و نام دو
گر بتو افتدم نظر چهره بچهره رو برو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو بمو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام
خانه بخانه در بدر کوُچه به کوچه کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله بدجله یم به یم چشمه به چشمه جو بجو
دور دهان تنگ تو عارض عنبرین خطت
غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو
ابرو و چشم و خال تو صید نموده مرغ دل
طبع بطبع دل بدل مهر بمهر و خو به خو
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو
در دل خویش طاهره گشت و ندید جز تو را
صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو